با منه برنو به دوش ♪  یاغی مشروطه خواه…  !! ♪♪
عشق کاری کرده که  ♪ تبریز میسوزد در آه…  !! ♪♪


بعد ها تاریخ  ♪ میگوید که چشمانت چه کرد…  !! ♪♪
با منه تنهاتر از ستار خان ♪  بی سپاه…  !! ♪♪


بعد ها تاریخ  ♪ میگوید که چشمانت چه کرد…  !! ♪♪
با منه تنهاتر از ستار خان ♪  بی سپاه…  !! ♪♪


موی من مانند ♪  یال اسب مغرورم سپید…  !! ♪♪
روزگار من شبیه کتری ♪  چوپان سیاس…  !! ♪♪


هر کسی  ♪ بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق…  !! ♪♪
کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه…  !! ♪♪


کاروانی رد نشد  ♪ تا یوسفی پیدا شود…  !! ♪♪
یک نفر باید زلیخا را بیندازد ♪  به چاه…  !! ♪♪


آدمیزاد است ♪  و عشق و دل به هر کاری زدن…  !! ♪♪
آدم است و سیب خوردن آدم است  ♪ و اشتباه…  !! ♪♪


سوختم و دیدم ♪  قدیمی ها چه زیبا گفته اند…  !! ♪♪
دانه ی فلفل سیاه و خال مه ♪  رویان سیاه…  !! ♪♪


سوختم و دیدم ♪  قدیمی ها چه زیبا گفته اند…  !! ♪♪
دانه ی فلفل سیاه و خال مه  ♪ رویان سیاه…  !! ♪♪
خال مه ♪  رویان سیاه…  !! ♪♪


عشق کاری کرد ♪  عشق کاری کرد…  !! ♪♪
عشق کاری کرد که تبریز میسوزد ♪  در آه…  !! ♪♪


ای نابترین مظهر و سرچشمۀ آواز / ای شور ، نوا ، هلهله و معجژۀ ساز از بادِ ۀجام رخ یارت چه حکایت آن یار که خواندی تبریز به هوایش غزلی ناز؟ از نالۀ عشاق به درد آمده امروز جان و دل مردان سرافکنده و طنّاز از عشق سرودی و فراق آمده حاصل بر ما بت عیار نگاهی نو بینداز ای کاش که در نای گلویت رمقی بود یا اینکه اجل بر تو نمی کرد دری باز ما سوخته و جمله جهان جامه دریدند مرغان هوا آمده اند با تو به پرواز در بارگه توسی و سلطان حماسه از شوق رخت کیسۀ زر داده به سرباز هم باربد اینجا به کنارت بنشیند او چنگ نوازد تو بخوان از قصۀ تبریز.
لحظه ای آن پلک های نقره ای را باز کن
رونمایی از شراب کهنه ی شیراز کن


باز امشب لهجه ی پیراهنم آبی شده
بال بگشا سمت آغوش خودم پرواز کن


نازنین ! حالا که لبریز از هوای خواهشم
هی نیازم را ببین و هی برایم ناز کن !


با صدایت مثنوی ها هم به سامان می رسند
در غزل زارِ پریشان دلم آواز کن


مردم چشمم به تفسیر غزل کافر شده  ♪ 
با نبوغ چشمهایت باز هم اعجاز کن


واژه هایی را که رو به خط پایان می روند  ♪ 
با مضامین نگاه عاشقت آغاز کن


دیده پر اشک و دو صد آه دمادم داری  ♪ 
یک دل غمزده در ماه محرم داری


گر چه از غصه و غم دیده ی تو پر خون است  ♪ 
جان محزون خود از عشق ، مکرم داری


وقتی ازمهر حسبن بن علی سرشاری
" دولت عشق " تو را هست چه را کم داری


او قتیل العبرات است به لطف غم او
مرهم اشک بر این شعله ی ماتم داری


از ازل تا به ابد با نگه خوب حسین *
دم عشقی چو دم عیسی مریم داری


چشمه ی چشم تو جاری چو شود از غم او
مهربا نا چه کم از چشمه ی زمزم داری


عمر باشد که شرار غم او در دل توست
حتم دارم که نگاهش به دو عالم داری